بنام خدا
تقریبا میشه گفت به همه چیزهایی که می خواستم رسیده بودم اونم در عرض تقریبا سه سال . هفده سالم بود که قید درس و مدرسه رو زدم و افتادم دنبال پول درآوردن آخه بابام نمی تونست اون چیزایی رو که می خوام برام تهیه کنه پول تو جیبیم روزی هزار تومن بود بعضی موقع هم که زورم می چربید دو تومن یا بیشتر می گرفتم. بعد چند روز که از ول کردن درس گذشت با رضا که چند سال ازم بزرگتر بود آشنا شدم اون مثل من که صبح تا شب سر کوچه الاف بودم نبود فقط بعد از ظهرها پیداش میشد چند بار باهم اینطرف اونطرف رفتیم تا اینکه بهم گفت دوست داری کار کنی منم از خدا خواسته سریع گفتم آره . اوایل روزی چندتا شیشه که بعدا فهمیدم مشروبه میداد میبردم به آدرسهایی که می گفت بعد از حدود یک ماه بسته های کوچیکی که اندازه فندق بود به شیشه ها اضافه شد در عرض چند ماه اینقد پول در آورده بودم که فقط روزی شصت هفتاد هزار خرج می کردم دیگه حسابی شده بودم خلافکار حرفه ای تو محل همه می دونستن بیچاره بابام دق کرد مادرم هم دست دو تا خواهرم رو گرفت رفت خونه داییم اندیمشک تا موقعی که بود یه چشش اشک بود و اون یکیش خون مرتب نفرینم می کرد و می گفت ایشالا خیر از زندگیت نبینی که بابات رو فرستادی گوشه قبرستون مارو هم بی آبرو کردی دیگه با رضا هم کار نمی کردم رفته بودم تو کار پخش قرص اکس و شیشه و کراک هر کی جنس بالای کیلو می خواست میومد پیشم یه خونه تو میدون گلها خریدم با یه بنز کوروکی مشکی با گنده های خلاف تهران می چرخیدم و هر کار خلافی رو که بگی انجام داده بودم.نمی دونم چرا اینقدر هوای بابای خدا بیامرزم رو کرده بودم .تو فکر بودم که سرباز دستبندم رو کشید بهم گفت کجایی قاضی با تو داره حرف میزنه قاضی رو نگاه کردم قاضی با صدای بلند گفت حبس ابد بدون امکان عفو.
سلام دوست عزیز وبلاگت عالیه اگه موافقی تبادل لینک کنیم منو با اسم وبلاگ تخصصی کشتی کج لینک کن بعد خبر بده که تو رو با چه اسمی لینک کنم .