بنام خدا
باباش می گفت باید پزشکی قبول بشی وگرنه جوری آقت می کنم که تو زندگیت روی خوشبختی رو نبینی مادرش هم مرتب تو گوشش می خوند که اگه رشته فنی انتخاب نکنی و مهندس نشی شیرم رو حلالت نمی کنم. این وسط سلاله مونده بود چیکار کنه لج و لجبازی های پدر و مادرش تمومی نداشت با هیچ کسی هم نمیتونست مشورت کنه چون خاله ها و دایی هاش طرف مادرش رو می گرفتند و عمه ها و عمو هاش جانبداری از باباش می کردند چند باری که در مورد چیزی با اونا مشورت کرده بود اوضاع که بهتر نشده بود هیچ بدتر هم شده بود.روزی که نتایج کنکور رو می دادن همه خونشون جمع شده بودن . سلاله که با روزنامه اعلام نتایج کنکور از در وارد شد همه پرسیدن چی شد؟ سلاله گفت : مهندسی پزشکی قبول شدم.
سلام دوست عزیز ..برای آگاهی از یک کلاهبرداری بزرگ حتما به وبلاگ من یک سری بزن...و به دوستانت هم بگو تا فریب نخورند